پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

طنز

سلام امروز کلی اتفاقای جور وا جور و خنده دار برامون تو دانشگاه افتاد 

            

              خیلی باحاله بریم ادامه مطلب

ماجرا  از صبح شروع شد که من خواستم برای دل خودم یه مدل موی ساده درست کنم که ای کاش نمیکردم 

حالا چیزی که من از خودم تصور میکردم!! 

  

 

اما چیزی که بچه ها از من تصور میکردن این بود!  

  

خلاصه امروز از همه یه تیکه شنیدیم که تصمیم گرفتم از این به بعد دیگه از این غلطا نکنم!! 

  

اتفاق جالب بعدی:سر کلاس مادر و نوزاد بودیم که یهو صر صدای عجیبی از کلاس پرستاری ۹۲ اومد به خودم گفتم یعنی چه اتفاقی افتاده  

 

اومدیم بیرون ببینیم چه خبره دیدیم اوه بچه های پرستاری ۹۲ با استاد خوبی دعواشون شده که دلیلش رو فک کنم همه فهمیدن وقتی دلیلشو فهمیدم این شکلی شدم 

 

حالا بچه های ۹۲ رو باید میدیدین که چه جور به خودشون افتخار میکردن و خوشحال بودن از کارشون!!  

 

منم الکی ازشون تعریف کردم و عکس العملم  هم جلوی اونا این شکلی بود! 

 

 

  

اما تو دلم بهشون می گفتم:!  

  

 

مطمعنم استاد خوبی کاری باهاشون میکنه که از زندگی ناامید شن و به غلط کردن بی افتن!!   

 

 

شایدم اشکشونه در بیاره!! 

 

خلاصه من بهشون توصیه میکنم که:! 

  

 

اتفاق جالب بعدی:بعد از تمام شدن کلاس مادر و نوزاد  حدود ساعت ۴ بعد ظهر بود که منو چند تا از بچه ها منتظر سرویس بودیم تا به سمت سالن برای کلاس تربیت بدنی بریم آخه پارسال بر نداشتیم این درسو 

آخر سر مجبور شدیم با سرویس خوابگاه دخترا بریم... 

حالا این جا رو داشته باشید موقع حرکت یکی از راننده ها اومد به راننده سرویس گفت که بچه های تربیت بدنی رو سر راه یه جا بنداز پایین!!!! واقعا از خنده دلدرد گرفتم! 

 

 

راننده هم که دستش درد نکنه نفهمیدیم ما رو کجا پیاده کرد وسط خوابگاه دخترا !! 

 

 

 

خلاصه بعد از هزار بدبختی سالن رو پیدا کردیم! 

 چشمتون روز بد نبینه به نظرتون سالن چه شکلی بود؟! وقتی دیدیم هممون شوکه شدیم 

 

چیزی که ما از سالن انتظار داشتیم:! 

  

  

 

اما چیزی که واقیت داشت!!!!!  

 

 

یه سالن خیلی کوچیک که برای کاراته بود که جا برای دویدن هم نداشت چه برسه به فوتسال!  

 

 

آخرش با اصرار مربی رفتیم تو سالن بعد مربی گفت کی بلده نرمش بده یکی داوطلب شد 

آخ آخ انقد ما رو دووند که داشتیم از حال میرفتیم میخواستم پاشم بهش بگم: 

 

بالاخره امروزم تموم شد و ما موندیمو کلی خاطره! 

 

در آخر از آقای نجفی به خاطر شکل های باحالش تشکر میکنم

نظرات 12 + ارسال نظر
REZAOMIDI4444 پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:51 ب.ظ

نه بابا !!!!
با این پستت انصافا خیلی حال کردم
نویسنده های دیگه یکمی یاد بگیرن
:)))

ای جونم! نمردیم و تعریف شما رو هم شنیدیم
نویسنده ها یه کم یاد بگیرید
نه شوخی کردم نویسنده های فوق العاده ای داریم من شاگردی کردم

morteza پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:28 ب.ظ

رضا جون بامزه بود.واقعا استاد ما تو تربیت سخت میگرفت ولی حداقل سالن ما خیلی بهتر بود.

همین دیگه آخه چرا بین ما و شما این قد فرق میزارن آخه چرااااااااااااا

modest man پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://loveandfaith.blogsky.com/

اول میخاستم یه دوتا چیز بت بگم که شکلکا رو از وبم دزدیدی بعدش چون آخرش تشکر کردی دیگه بی خیال شدم
ولی یک نصیحت برادرانه
وقتی یک متن طنز رو مینویسی1- از لحن های متفاوت استفاده کن
2-بازی با کلمات داشته باش
3-الان توی متنت تو داری با عکسات حرف میزنی اما قدرت یک نویسنده وقتی نشون داده میشه که بدون عکسم بتونه حرف بزنه یا اگه از عکس استفاده میکنی مثل متن مشاوره ازدواج من بودش که توی وبم نوشتم اول حرفت رو با متن بزن بعد با عکس اون رو تکمیلتر کن نعه اینکه کلش رو بندازی روی دوش عکس
کلن خوبه ادامه بده انشالله موفق تر باشی نعه مثل ما نا موفق

ببخشید استاد نجفی من جلسه ی درس 3 شما رو نبودم شاید به همین خاطر خوب یاد نگرفتم
ممنون حتما اعمال میکنم

I'm UNKNOWN پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:00 ب.ظ

خوبه . خوبه ...
ولی اگه فقط همکلاسی هامون بخوان بیان اینجا که همشون از این اتفاقات باخبرند ...

قبول دارم بعضی از اتفاقات رو خودشون دیدن اما قسمت آخرش رو نه!
در ضمن ما علاوه بر کلاس خودمون ببیننده های دیگه ای هم داریم مثلا آقای ضیایی!!!! خانوم خوبی!!!!

مهدی جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ http://bivatan.blogsky.com

عجب روزی!

مادوگل دانشگاه جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ

عکس هایی که گذاشتید خیلی قشنگ هستند خوشمان امد!!

[ بدون نام ] شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ق.ظ

داداش واسه ما تیز بازی در نیار..ما خودمون چاقو دسته زنجانیم!!بهتون اجازه دادیم تو مسایل ما دخالت کنید دیگه نامردی نکنید..
شما بگردید کیفاتونو پیدا کنید.....

بچه ها این نوشته ی من فقط یه طنز بود و قصد دیگه ای نداشتم ببخشید اگه بی ادبی شد برو بچ حداقل وقتی میاید کلاس ما رو اشغال میکنید دیگه کیف هامون رو قایم نکنید

سعیدی شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ب.ظ

حالا جالب اینجا بود راننده ما رو جلوی سالن ورزشی دخترا وسط خوابگاه دخترا پیاده کرده می گه برید تو همینجاست.
1 لحظه به خودم شک کردم.....

خخخخخ

I'm UNKNOWN یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:26 ق.ظ

دسته چاقو ...
کسی کیفش گم نشده بود که بخواد پیداش کنه . فقط ترسیدیم نکنه یه وقت بعضی بچه های ترم پایینی از هواس پرتی زیاد با خودشون ببرنش .
اگه میبردنش دیگه کسی نمیتونست بهشون بگه "بالا چشتون ابرو "...
.
.
خوب گفتم ؟؟

عالی

I'm UNKNOWN یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ق.ظ

بچه ها پاسخی که منم گذاشتم طنز بود ولی هدف دیگه هم غیر طنز داشتم ...

ای کلک

I'm UNKNOWN یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:07 ق.ظ

آخ پسر الآن به این نتیجه رسیدم نظر من رو لطفا اصلا آپ نکن ...
دردسر داره بعدا برام .
اصلا بی خیالش

باشه آپ نمیکنم!!!

I'm UNKNOWN یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:46 ب.ظ

آدم جلب نامرد ...
رضا جون می جبرانم برات ...

داداش عزیزم اینجا نباید حرفی بزنی اگه چیزی گفتی دیگه تمومه اینو نجفی بهم یاد داد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد