پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

خاطرات 3

با سلام خدمت همه دوستان 

روز پرستار بر همه پرستاران مبارک ...

انگار من بلد نیستم پست دیگه ای بذارم . لطف کنید اینبار هم مطلب ما رو تحمل کنید ...

   اینبار براتون مخصوص دوتا خاطره آماده کردم .

  حمله !!

جاتون خالی ! طبقه بالای خوابگاه ما استاد سرا بود و هنوز به دانشکده پرستاری تحویلش نداده بودند . هرچند گاهی چند تا استاد از دانشکده فنی حرفه ای میومدن اونجا می موندند . ما بچه های پرستاری هم همیشه از اینکه فضامون کمه شاکی بودیم و اعتراض میکردیم . یه روز که به معاون دانشکده مون اعتراض کردیم یواشکی به نماینده بچه ها گفت : " خودتون یه جوری این استادای فنی حرفه ای رو اذیت کنید که از اونجا زودتر بلند شن برن " ( البته بد کاری کرد اینو به ما گفت )

شب هنگام ، حدودای ساعت 8 ، تو اتاقامون بودیم که یه دفه صداهای بلند هوار کشیدن و داد زدن و صدا قابلمه و غیره به گوشمون رسید . 

رفتیم تو سالن دیدیم چند تا از این ترم بالایی ها دست به کار شدند و دم کانال کولر که با طبقه بالا مشترک بود شروع کردن به سر و صدا راه انداختن . ما هم که بی تنبوره می رقصیدیم ، میله های پایه ی تخت که قابل جدا کردن بودند رو برداشتیم و رفتیم کمکشون ولی به روشی جالب تر ...

با شال و دستمال و چفیه و ... صورتامون رو پوشوندیم رفت دم در استاد سرای طبقه بالا ؛ میله ها رو هم بالا گرفتیم . با شدت در رو می کوبیدیم و فرار میکردیم ...

هیچی دیگه برای اون استادایی که اونجا بودن یه خانه وحشت واقعی درست کردیم . بیچاره فقط یه دونه استاد تو اون طبقه بود . 

بدبخت اونقدر وحشت کرد که زنگ زد پلیس ؛ اونام اومدن خوابگاه ...

جاتون خالی بنده هم زیر تخت قایم شدم


خارجی ها !!

جاتون خالی ، یه شب چند تا از ترم بالایی ها رفته بودن خرید مایحتاج شون ، وقتی برگشتن خیلی شاد و خندون میگفتن تو راه یه زن و مرد خارجی دیدند و چون بیرون نا امن بود دعوتشون کردن خوابگاه . 

ما که حرفشون رو باور نکردیم . اما یه مدت بعد با صدای " ااااه ، خارجی ها دارن میان " یا " خارجی ها اومدن " و غیره فهمیدیم مثل اینکه واقعا یه خبراییه ...

با یه ماشین بزرگ ، یه چیزی در طول نیسان و ارتفاع مینی بوس اومدن دم در خوابگاه . سریدار خوابگاه بهشون گیر داد ولی ترم بالایی ها یه جوری راضیش کردن ...

هیچی دیگه ، اومدن تو یکی از خوابگاه های ترم بالایی ها و بچه ها هم مثل اینکه ملکه انگلیس اومده باشه با شوق رفتن دیدنشون . انگار یه گونه نادر در حال انقراض پیدا کردن .

خلاصه حدود 30 نفر یه دفه ای دور این دو نفر رو گرفتن و با انگلیسی دست و پا شکسته ای که داشتن شروع کردن به صحبت باهاشون .

مرده یه جوون با موهای طلایی و صورت سفید همراه با چند تا نقطه رو گونه هاش بود و زنه هم یه روسری بسته بود .

درست یادم نمیاد ولی اینطور که بچه ها ازشون پرسیدن اهل سوئد بودند ، اول رفته بودن روسیه ، بعد از جنوب روسیه اومدن به سمت ترکمنستان و بعدش هم وارد ایران شدند . میخواستن برن به ترکیه فکر کنم ...

موقعی که اومدن ، بنده به علت حجم بالای لباس های نشسته ای که داشتم در حموم شروع به شست و شو کردم و زمان تموم شدن کارم مصادف شد با رفتن اونا ...

البته برای خوابیدن ماشینشون رو آوردن تو حیاط خوابگاه و توش خوابیدن 


خب ببخشید خستتون کردم و متشکرم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
modest man شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:48 ب.ظ http://loveandfaith.blogsky.com/

الان چیکار کنم که خارجی دیدی
منم خودم یه پا خارجیم خب میومدی منو میدیدی
البته خارج از حال -دنیا و ....
راجب اولی هم خب همون شعرم که برات گفتم بستته
قوچی از قوچان

جمش کن . خب همینه دیگه ، جنبه خاطره گفتن نداری ...
بعدشم ، صبر کن یکی به پستت بخوره اونوقت ببینیم چطور سر و دست میشکونی ...
اصلا آخه عتیقه ، اول ببین کی شما رو حساب میکنه ، بعد کلاس بذار بگو خارجی ام ...

سعیدی سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ

جالب بود...[:S007

قربانت ...
قابلی نداشت ...

morteza جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ

صادق جون قربون خاطراتت.ی پیشنهاد بشین همشون رو ی کتاب کن (البته جدی نگیرا فروش نمیره ورشکست میشی)


خندیدیم ...
چیه مگه قشنگ نیست ؟
اصلا حالا که اینطور شد دیگه نمیذارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد