من در حضور تو ای مادر، خود را در برابر یک روح بزرگ، خوبی مطلق،یک انسان نفیس و بسیار کمیاب می یابم و با نگریستن به چهره تو غرق غرور و لذت و توفیق و ... می شوم.
مادر: تو دقیق ترین، لطیف ترین، سرشارترین، ظریف ترین تصور خلقت هستی، می باشی.
مادر: تو درخشان ترین زیبایی هایی ممکن وجودی، مادر تو زیباییات در وصف نمیگنجد.
مادر:
تویی که مرا این گونه(گستاخ) مستقل بار آورده ای که اسیر زبونی و بیهودگی و
سقوط نشوم. در مقابل گستاخی باز هم، تویی که مرا اینگونه نیرومند بارآورده
ای، شایستگی و مهربانی و تیزهوشی و هوشیاری و دلاوری را به من آموختی و به
من آموختگی که عشقی فراتر از انسان بودن نیز هست و آن دوست داشتن است.
مادر: من از تو هنر «دیدن» را آموختم. از تو آموختم که دل آدمی تا کجا میتواند "دوست بدارد" و این دل تا کجا میتواند اوج بگیرد.
مادر:
تو فن انسان بودن را، طعم بزرگ آزادی، شرف، پاکدامنی و عفت روح، استواری و
ایمان و استقلال را چه زیبا در کامم ریخته ای و من آن را احساس میکنم و
هر روز در گوشم زمزمه، در زندگیم پدیدار و با روحم عجین شده اند.
مادر: بدنبال کدام کلمه، عبارت و زبان در وصف تو بگردم.
مادر: بوی خوش دوست داشتن تو مشامم را پر می کند و دوست داشتن تو فضا خالی جانم را سرشار.
مادر: با
وجود تو اتاقم سرشار از عطر بوسه و ترانه است. مادر فاصله دورت نمی کند.
نمی خواهم تو را بسُرایم اما خودت در واژه ها می نشینی و خودت قلم را وسوسه
می کنی و شعر را بیدار.
مادر:
با داشتن تو آرام می گیرم و در تصور بودن تو در سینه این صحرای خاکی،
آسوده و شکیبایم. در زیر صخره بیرحم و سنگین" زیستن" به نیروی آگاهی حضور
تو در زیر همین سقف کوتاه و بی دردی که بر بالای سرم ایستاده است، جان می
گیرم.
مادر: من
هر روز ...
مادر: من
هر روز به امید این که چشمان هوشیار تو بازند و زبان الهام تو از کجیهایم
آگاهیم می کند، در زیر آوار غم دنیا، برپا می ایستم، دم می زنم و زنده
میمانم؛ چون می دانم که " تو هستی" . مادر می دانم که تو هستی و در صورت
نیاز آنگونه که زینب انقلاب خونین برادرش را با زبان سخنور و روح هوشیار و
بیباکش جان داد، زندگی مرا روح و جان می بخشی.
مادر: تو
به من آموختی که تا هستیم خوب و زیبا، یکدیگر را دوست بداریم که پس از
خاموشی فریاد و در پس موجهای بیرحم مرگ نه تو فریاد دردناک و ناله های
آتشین مرا می شنوی و نه من زمزمه های مهر و محبت و وفای تو را. (و دیگر دیر
شده است.)
مادر: من
از درون آسمان سرپوشیده قلبت پنجره ای به بیرون گشوده ام و با آن
اقیانوسها، رودها، باران، چشمه های رنگارنگ، خوبی ها، نیکی ها و زیبایی،
لطافت، فروتنی، تسلیم در برابر معبود، صبر و استقامت و دقت در برخی از
پنهانیترین عجایب و کرامات خداوندی را نظاره می کنم و جالب تر این که از
درون قلبت، احساس قشنگ مادریت را هم حس می کنم. و خدایا مانده ام تو را
چگونه سپاس بگذارم! تو با این همه قشنگی و خوبی از خودت بهتر که نه، بلکه
همسان خود "مادر" را آفریدی. و خدایا چون تو و مادرم را دارم نافرمانی در
برابر تو کفر خواهد بود. چون تمام خوشبختی انسان در لمس، حس، دیدار، صحبت،
محبت، لبخند، نگاه، رفتار، سکوت و زیستن و حتی در نبود او با احساس حضور او
خلاصه می شود.
و بالاخره مادر تو دنیای منی و با این همه می دانم:
«مادر آخرین سهم من از تو سکوت اجباریام خواهد بود.
مادری دارم آرام
بی پروا از سکوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطیف تر از انوار بهار
کلامش آفتاب ،صدایش باران
مادری دارم که خواندن نمی دانست
ولی درس زندگی آموخت
آموخت که چگونه گل را شاد کنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق
آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را
بی مادر زندکی یعنی تلاش بیهوده کردن و یعنی هیج.....
(روز مادر رو به همه ی مادرا و خصوصا به مادر عزیز تر از جون خودم که خیلی خیلییییییییییییییییییییییییییی دوسش دارم و الان ازم دوره رو تبریک میکم.)
♥♥(مــــــــــــــــــــــــادر)♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ولی خودمون هستیم اینجا حکایت روز زن حکایت روز پرستاره!!!
تمام ارزش زن خلاصه میشه تو یه روز تقویم
نمیدونم اینجا فقط اینجوریه یا همه جا همینه؟؟
***************
سلام بچه ها بعد از چند روز غیبت بازم اومدم
به یاد می آورم لحظه های فراز را که صدای او اعتبارم می بخشید و لحظه های نشیب را که اعتمادم به یاد می آورم افرای افراشته ای را به یاد می آورم مادرم را ...