پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

از خاطراتت بگو

دوستای خوب و نازنینم که معرفت دارید تو تابستونم به مون سر میزنید هم سلام مارو به اون رفقا و دوستانی که بی معرفتن برسونید و هم از خاطرات شیرینی که تو دانشگاه تو این دو ترم بتون گذشته حرف بزنید تا جو شادی رو به این وب بدید

ولی زیاد شورش نکنیدا مثل اون سری که دوتا بنده خدا آخرش با هم دعواشون شد پس سعی کنید بیشتر از خودتون و دوستای با جنبتون بگید تا باز این قضیه هم مخاطره انگیز نشه

بسم الله به شرط خنده

هم داستان بگید و هم نظراتونو نسبت به داستان های بقیه


نظرات 22 + ارسال نظر
نجفی شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:49 ب.ظ http://evilandangel.blogsky.com

1-داستانی از رضا جان
یه روز شنبه قبل ساعت 2 تو آمفی تئاتر نشسته بودیم اون روز همینجور بچه ها آب رو سرو کله هم خالی میکردن بعدش این آقا رضا خان امیدی از ترس خیس شدن رفت تو کلاس روبه رو نشست بچه ها گفتن چندتا از اون ور برید چندتام از این ور گیرش بندازیم خلاصه چندتا از روبه رو رفتیم این رضا شروع کرد در رفتن چندتا بچه هام از اون ور رفتیم جلو ش در اومدیم این رضا دید فقط در یه کلاس بازه فقط رفت تو کلاس
حالا به نظرتون کلاس کدوم استاد بود
بله استاد ناطق عزیز
خلاصه رفت تا وسطا کلاس و یه دفعه کپ کرد پرید بیرون ولی شانسش گفت استاد ندیدش و الااااااااااا

نجفی شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ http://evilandangel.blogsky.com

2-داستانی از استاد قربانی
استاد قربانی رفته بالا سر مریض نمیدونم گوشیش خراب بود یا چیز دیگه ایی بالاخره فشارو نتونسته بود بگیره
یارو پیر مردم از این فشار خونیا بش میگفت فشارم چنده سرم درد میکنه قرص بخورم بعدش در اومده میگه نه حاجی فشارت عالیه 12 رو 8
بعدش پیر مرده در اومده میگه دکتر من فشارم همیشه 14 یا 15 هستش میگه نه حاجی فشارت توپه
بعدش میخاستم برم جلو بگم حاجی از این دکتر استفاده کن دستش شفاست سرطان درمان میکنه چه رسه به فشار خون

حالا از خودمم داستان میگم صب کنید

Rohani یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

ای بابا............
این داستانام که خودتون گفتید
ما بیمارستان ایزدی بودیم 5نفری رفتیم بالا سره یه خانوم 50ساله ی بیچاره که یکی از ما میخواست تزریقIMکنه براش اونم درحضور استاد دیانتی بد بخت خانومه هول کرده بود نمیذاشت امپولشوبزنیم میگفت اینا بلد نیستن می خوان بزنن تو استخونم

خب راست میگفته بدبخت
آخرش کدوم یکی از بچه ها اونو به لقاالله پیوندوند
شوخی کردم قشنگ بود
ولی خداییش پیر مردا این کارا رو نمیکنن

تهران یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:50 ق.ظ

بچه ها قدر کلاستونو بدونین..خیلی توپه..خوش باشین همیشه ..کلاس ما اینقد چرته که نگو...به درخواست آقای نجفی:اه حالم به هم خورد!!!!!!!!!!!!

آخه چرا با دوتا اسم میای نظر میزاری عزیز من یه اسم بسه
بعدشم دست شما ممنون
نظر لطفه هرچه از دوست رسد اعلاست حتی استفراغ
خخخخخخخخخخخخخخخخ

Rohani یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:51 ق.ظ

خانوم موسی نژاد زد به بنده خدا !ولی انصافا مامرده بودیم از خنده

آخه یکی از پسرام آی ام زد به یه پیر مرده شروع کرد فحش دادن
مام ترکیدیم

امین حائری یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:12 ق.ظ

سلام تا دلت بخواد خاطره خوب و شیرین دارم از کلاسا
اول شیریناشو میگم
فقط اسمی از بچه ها نمیارم تا دلگیر نشن

بگو

امین حائری یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ق.ظ

1-سر کلاس خانم خوبی بودیم و مثل همیشه کلاسی پرشور بود و بچه ها داشتن چرت میزدن بعدش ظهر ناهار دانشگاه کوبیده بود با دوغ خب سرتون درد نیارم بغل دستیم ار بچه های بامزه کلاس بود که بین درس دادن استاد یهو صدای وحشتناکی ازش شنیدم.... بله درست حدس زدید باد گلو بود،بیچاره دلم براش سوخت آخی مثل لبو قرمز شد
آخ آخ دستم گاز میگرفتم که خندم بلند نشه...یادش بخیر
2-حالا چند تا سوتی از بچه ها بگم..بنده خدایی سر کلاس سرطان خانم حیدری از استاد پرسید استاد CT چی میشه بقلیش اومد قمپوز در کنه گفت خب معلومه دیگه میشه سی تی اسکن...اه چه لوس اصلا خنده نداشت شرمنده ولی خب تو اون موقعیت خندمون گرفت
3-و حالا خاطره ای از سلف که به پارتی تبدیلش کردیم
بچه ها جاتون خالی چقد خندیدیم و البته رقصیدیم
من نقش تنبک زن داشتم مثل مطربا شده بودم و کلا جالب بود برام که همه بچه ها پایه بودن و دست میزدن و میرقصیدن،چقد حال داد....بگو خب
4-خاطره ای از رسوایی چندین پسر در کلاس....اوووو چقد داستان خفنی بود ولی به علت +18 بودن نمیتونم بگم،شوخی کردم
ما خواستیم برا اولین بار تو کلاس لوقوز بیاریم و با وصل کردن لپ تاپم به پروژکتور یه PES باحال بزنیم که وسطای بازی دوم بودیک که روز بد نبینید بگید کی اومد تو کلاس....به ضرس قاطع درست حدس زدید سرکار خانم صمدی ما رو گذاشت تو آمپاس
عاقا سرتون درد نیارم این کار ما موجب شد خانم صمدی یه ساعت ما رو نصیحت کنه و اینجور حرفا...ولی جا داره الان از زحمتای بی شائبه خان صمدی تشکر کنم

حالا من میتونم اسماشونو بگم خخخخخخخ

bache+ یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:37 ب.ظ

بچه ها مرسی از خاطره هاتون،هرچند بعضی از بچه های کلاسمون خیلی بیییییییییییییییییییمزه هستند مخصوصا چندتا از آقایون ولی دلم برا کلاسمون تنگ شده.ایشالا تابستون به همتون خوش بگذره

خب فقط من و امین پست گذاشتیم
خب بگو این دوتا
چرا حاشیه میری به بقیه آقایون چیز میگی
ولش دیگه مثل قدیم نیست بچه ها حال وحوصله ی دعواهم ندارن بدبختا

تهران یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ب.ظ

2تا اسم که سهله...کنجکاو شدی بچه زرنگ؟

اسمت میخام چیکار
هرکی هستی خوشبحالت
ولی بدون همیشه خودت باش

Rohani یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:25 ب.ظ

راستی ما دخترا همیشه فامیل اقای قربانی رو با خانم باقری اشتباه میگیریم یه بار یکی از خانومای کلاس با خانم باقری کار داشت بعد بنده خدا اشتباه کرد یهو بلند داد زد قربانی قربانی ماهمه تعجب کردیم که چقد با اقای قربانی راحت شده بعدش متوجه شدیم اشتباه صدا زده انقد خجالت کشید که نگو شانس اورد تعداد کمی از اقایون تو کلاس بودن

یعنی چی ما آقایون مگه چمونه
به قولی خودتون دیگه دیگه
خداییش خانوما بیشتر از ایرادای آقایون نمیگن
خداییش سر اون قضیه که گفتید لباس ایرانی بپوشید پوشیدم چقد پشت سر من حرف زدن

Rohani یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ

منظورم این بود که شانس اورد کسی زیاد تو کلاس نبودمنظورم به شما نبود ببخشید بد عنوانش کردم سوء تفاهم شدراستی من بتون نگفتم اون لباس ایرانی رو بپوشید یکی دیگه بتون گفته بود بعدشم بعضیا در کل بی جنبن منتظر فرصتن پشت سر ادما بحرفن شما دلگیر نشو دست خودشون نیست

نه بابا دلگیر چیه
میدونم کی گفته بود
بذا بزنن نه منظورم اصلن اون نبود مام پوشیدیم بخندن

تهران یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:10 ب.ظ

خودمم...ولی نمیشناسین آخه که بخوام معرفی کنم...نه تو کلاسم..نه توو یونیتون

نه باو منظورم این بود که اون اسم انگلیسی دیگه چی بود و الا به تهران کاری ندارم

Rohani یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ب.ظ

راستی نفهمیدم منطورتون از خط سوم جوابی که بم دادین یعنی چی؟بعدشم طرف خانوما من ندیدم کسی پشت سرشما به خاطرلباستون حرف بزنه مگه حضوری به خودتون گفته باشن؟

بگذریم چندتا از پسرا مطلبو بم رسوندن
جمله سومم سوالی بود علامتشو نذاشته بودم؟
زدنم بزنن بزا خوش باشن

نجفی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ http://evilandangel.blogsky.com

3-یه روز توی کلاس بودیم یه ضربه زدم تو کمر امین
یه نعره کشید کل سالنو برداشت
بعدش دیگه خانم صمدی شنید اومد شستمون گذاشت کنار
البته بیشترم امینو
حالا این رفقای عتیقه مام اون بغل وایسودن هی میگن واقعاً تاسف داره از شما بعیده خانم صمدیم هی بیشتر ما رو نصیحت میکنه

امین حائری دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:07 ق.ظ

محمد دستت درد نکنه دیگه من نعره کشیدم نه،مگه غول بیابونیم که نعره بکشم باشه اشکال نداره
اونجور که تو گفتی فک کردم خر نعره کشیده
بچه ها فک کنید محمد با اون هیکلش چنان تو کمرم زد که احساس کردم مهره های کمرم زد بیرون
شما بودید جیغ تون بالا نمیرفت،نه خداوکیلی بالا نمیرفت

ای بی ادب
تازه اون آروم بود
این سری جوری میزنم خانم خرمی بیاد نصیحتت کنه

سعیدی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:49 ب.ظ

چون من آدم رکی هستم اسم میارم.
یه روز من داشتم از پله های سالن پایین می رفتم دنبال آقای نوری و صداش می کردم. گفتم نوری نوری کجا فرار کردی وایستا.
وقتی رسیدم پایین دیدم خانم نوری با یکی از دوستاش وایستاده داره حرف می زنه.
کلی خجالت کشیدم و سرخ شدم.

ای بی ادب

سعیدی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:53 ب.ظ

یه روز من و شهابی و فریدی تو بیمارستان رفتیم بالا سر مریض که بهش آنژوکت بزنیم.بیمار یه آدم گنده منده با دور گردن ۱ متر بود.
بیمار گفت چی کار دارید فریدی گفت می خواییم آنژوکت بزنیم.بعد فریدی آنژوکت رو از پاکت در اورد بیمار تا آنژکت رو دید گفت یا بسم الله می خوایید اینو بزنید.گفتیم آره.فریدی آنژوکت زد بیمار یه داد بلند کشید گفت کردی تو پوست.

خخخخ

REZAOMIDI4444 دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:48 ب.ظ


دمتون گرم
خاطرهاتون خعلی باحال بود
من الان خاطره تو ذهنم نیس بدن اگه چیزی پیدا کردم مینیویسم
خاطره های ما بیشتر مربوط میشه به اساتید که البته نمیشه گفت خاطره بیشتر جنبه انتقادی داره
چون که همچین چیزی اصن تو وب اپ نمیشه
پس اصن کلا باید
بیخیال شد

خب حالا توم

morteza دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ب.ظ

فکر کنم فراموشی گرفتم هیچی یادم نمیاد.تازه اون خاطر ه ی سعیدی یادم اومد.امین جای منم خاطره بگو تو که از همه کس خاطره داری

امین بگو

امین حائری سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ق.ظ

خب امیدوارم از خاطرات لوس و بیمزم نهایت استفاده رو برده باشید اومدم با چندتا خاطره ی دیگه
1-اول به چندتا خاطره ی شیرین مرور اجمالی میکنم ولی فک نکنم همتون تو این خاطره ها سهیم باشین علل خصوص دخترای کلاس
الف-چقد بستنی سالار و مگنوم اون روز گرم تو دانشکده پزشکی چسبید واقعا دستم درد نکنهالبته دست دخترا هم درد نکنه که پیشنهادش دادن
ب-تو اون روز بارونی بعد خیس شدن زیر بارون بازم تو دانشکده پزشکی یه چایی داغ خیلی چسبید دستتون درد نکنه دخترای محترم کلاس
ج-زنگ تغذیه:آب هویج و کیک یزدی....خواهش میکنم نوش جون
د-زنگ تغذیه:بچه ها یادتونه یکی از بچه ها مویز چیجوری تلفظ کرد
ه-زنگ تغذیه:بچه از میوه هویج هیچ وقت غافل نشید
.
.
.
.
.

خب بد نیس از دو خاطره تلخ و دردناک هم یادی کرده باشم
زمانی که خبر دار شدیم دوتا از هم کلاسی های عزیزمون پدر مهربونشون از دست دادن.....واقعا سخته هضم این مصیبت و کنار اومدن باهاش مشکله
خدا بیامرزتشون..
خداوند به این دو عزیز و خانوادشون صبر جلیل عطا بفرماید انشاالله
اگه دوس داشتید یه فاتحه هم براشون بخونید

REZAOMIDI4444 سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ


ماشاالله به امین
دمت گرم بابـا
چقد خاطره

خب توهم بنال

REZAOMIDI4444 پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:17 ق.ظ

درک کن وضعیت منو ...

خخخخخخخخخخ
باشه سعی میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد