پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

راز عشق شقایق......

 شقایق گفت با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی  

راز عشق شقایق






 

 

 


یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته



 

 

 


و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش





 

 

 


اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

 



 

 

 


بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

 

 

 



 

 

 


به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی




 


هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟

 



 

 

 


در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

 



 

 

 


واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم



 


دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟



 

 

 


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه

 




 



مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت

 

 

 



 


اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد



 


نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل



 


و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

نظرات 7 + ارسال نظر
modest msn شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 08:18 ق.ظ http://evilandangel.blogsky.com

خیلی قشنگ بود

morteza شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:40 ب.ظ

چشات ارامشی داره که تو چشمای هیچکی نیست

میدونم که توی قلبت به جز من جای هیچکی نیست

چشات ارامشی داره که دورم میکنه از غم

یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم

تو با چشمای ارومت بهم خوشبختی بخشیدی

خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم میدی

تو با لبخند شیرینت بهم عشق و نشون دادی

توی رویایه تو بودم که واسه من دست تکون دادی

از بس تو خوبی میخوام،باشی تو کل رویاهام

تا جون بگیرم با تو،باشی امید فرداهام

ali یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:33 ق.ظ

حال کردم واقعا
ممنون

خواهش میکنم

mahsa یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:42 ب.ظ http://mahsa-mah.blogsky.com

زیباست
خوشحال میشم به وبم سر بزنی

چشم حتما میام

REZAOMIDI4444 دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ

میسی
حالا چرا شقایق
این همه گل!!!!

دیگه از همون اول گل شقایق مظهر عشق بوده دیگه!

REZAOMIDI4444 سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ

کی گفته؟؟!!؟؟
به نظر من شقایق اصن گل قشنگی نیس
کجاش مظهر عشقه
اون گل رزه مخصوصن رز سرخ

باشه قبول شما ببخشید!من دیدم شعرش قشنگه البته به نظر خودم قشنگ اومد گفتم بذارم تو وب بقیه هم بخونن

REZAOMIDI4444 شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ب.ظ

بله شعرش قشنگ بود
مــــــــــــــــــــــــمنون

خواهش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد