پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

پرستاران جوان

بچه های پرستاری 91 قم

عـــــــــــــــــــشق!!!

 

سه داستان کوتاه با موضوع عشق



مدت زیادی از زمان ازدواجشان می گذشت و طبق معمول زندگی فراز و نشیب های خاص خودش را داشت.
یک روز زن که از ساعت های زیاد کار شوهر عصبانی بود و همه چیز را از هم پاشیده می دید، زبان به شکایت گشود و باعث ناامیدی شوهرش شد. مرد پس از یک هفته سکوت همسرش، با کاغذ و قلمی در دست به طرف او رفت و پیشنهاد کرد هر آنچه را که باعث آزارشان می شود را بنویسید و در مورد آن ها بحث و تبادل نظر کنند.

زن که گله های بسیاری داشت بدون اینکه سرخود را بلند کند، شروع کرد به نوشتن.
مرد پس از نگاهی عمیق و طولانی به همسر، نوشتن را آغاز کرد.
یک ربع بعد با نگاهی به یکدیگر کاغذ ها را رد وبدل کردند. مرد به زن عصبانی و کاغذ لبریز از شکایت خیره ماند…
اما زن با دیدن کاغذ شوهر، خجالت زده شد و به سرعت کاغذ خود را پاره کرد.
شوهرش در هر دو صفحه این جمله را تکرار کرده بود: ”دوستت دارم عزیزم”

 

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟ بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.



******************



روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند



*********************

نظرات 8 + ارسال نظر
modest man یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:17 ب.ظ http://evilandangel.blogsky.com

واقعن مردا همیشه مظلومن
ممنون خیلی قشنگ بود
خصوصن داستان دوم

واقعاااااااا!!!!!!!!خواخش میکنم.

امین حائری یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

خانم روحانی دست شما درد نکنه حسابی گریه مونو درآوردید

خواهش ولی قصد ناراحتی تونو نداشتم

morteza دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ

زیبا بود و قابل تامل.مرسی

خواهش میکنم

سعیدی سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:07 ق.ظ

modest man سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:31 ب.ظ http://evilandangel.blogsky.com

چرا همه تو تاثیر و تامل قرار گرفتن الا من
یعنی من طوریمه یا اونا
پس همرنگ جماعت میشم و میگم منم تحت تاثیر و تامل قرار گرفتم

خخخخخخ!الان یعنی تحت تاثیر قرارگرفتید؟

گویداش فوریت ۹۱ سه‌شنبه 9 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ب.ظ

اهان اینا بذارید

ali جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:29 ب.ظ

اگه با صداقت مشکلی نداشته باشین
باید بگم حالم بهم خورد
با همین شدت
این عشق های مسخره با این نوع ابراز های مسخره
تنها توی همون داستان هاست

من شعر حافظ رو به این داستان های ترجیح میدم

حرامم باد اگر جان به جای دوست بگزینم

نه مشکلی ندارم!شماتونظراتتون ازادید

I'm UNKOWN جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:47 ب.ظ

!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی تاثیر پذیری داره از سر و روم می باره ...
ولی راستش رو بخوای یه کمی دلم نرم شد ...
ما که فکر نکنم این کارا به گروه خونیمون بخوره ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد